در همين گير و دار كه داشتيم خودمان را براى شروع مرحله دوم عمليات آماده مىكرديم، پاتكهاى سنگين دشمن دوباره شروع شد. گردان سلمان همچنان در نوك حمله دشمن جواب پاتكهاى آنها را مىداد تا اينكه اين پاتكها در روز پانزدهم ارديبهشت با شهادت برادر عزيزمان حسين قجهاى فرمانده گردان سلمان فروكش كرد. مجدداً جهت توجيه فرماندهان، جلسهاى در عصر روز پنجشنبه مورخه 1361/2/16 در محل قرارگاه تاكتيكى تيپ 27 برگزار شد. در اين جلسه ابتدا برادر همت توضيحاتى راجع به عمليات داد و گفت: «امروز پاتك سنگينى از طرف دشمن داشتيم. ديشب آتش تهيه دشمن از شب تا صبح ادامه داشت كه در طول جنگ چنين آتشى سابقه نداشته است، لذا لازم است كه ما به هر صورت ممكن، عمليات خودمان را شروع كنيم.»
برادر همت در ادامه گفت: «ما به يارى خدا از خاكريز كنار جاده اهواز - خرمشهر بايد حركت كنيم و برويم تا برسيم به يك جاده شوسه شنى كه در كنار دژ قرار دارد. اين جاده، جادهاى مرزى است. دژها را هم عراق خراب كرده و قطعات بتونى دژهاى منهدم شده را به صورت مانع روى جاده ريخته است، ولى هدف ما فقط تصرف اين جاده نيست، هدف ما عبور از اين جاده بزرگ شوسه و پهن است و رفتن به چهار كيلومتر جلوتر تا جاده مرزى. آنجا دو تا خاكريز قرار دارد، جلويى كه كوتاهتر است، خاكريز ما و خاكريز پشتى مال عراق است. اين خاكريز علامت مشخصه شما براى رسيدن به مرز است.»
بعد از جلسه، سريع رفتم تا نيروهاى گردان انصار را به سمت جلو حركت بدهم.
چون از نظر بعد مسافت مسير حركت گردان انصار، ابوذر، مقداد و بلال از مسير بقيه گردانها طولانىتر بود به همين دليل به دستور برادر شهبازى كه حالا به تنهايى هدايت گردانهاى هر دو محور محرم و سلمان را بر عهده داشت از نقطه رهايى عبور كرديم. از شليك مداوم گلولههاى منور دشمن پيدا بود كه آنها از عمليات ما خبردار شده بودند.
مسيرى كه بايد طى مىكرديم دقيقاً از ميان مواضع دو تيپ زرهى و مكانيزه دشمن كه به صورت دو ستون از غرب به شرق به سوى جاده آرايش گرفته بودند مىگذشت. ما از جاده آسفالت اهواز - خرمشهر به صورت عمقى، نفوذ خودمان را به سمت غرب رو به مرز آغاز كرديم در حالى كه به موازات صد مترى حركت ما سنگرهاى عراقىها قرار داشت. روشنايى داخل سنگرها كاملاً مشهود بود. با پرتاب هر گلوله منور به هوا منتظر بوديم كه دشمن به سويمان شليك كند.
در حين حركت به سمت دژ مرزى بوديم كه يك دفعه ديديم باران ريز متناوبى شروع به باران كرد. همين بارندگى و مه گرفتگى شديد در منطقه باعث شد كه عراقىها قادر به ديدن ما نباشند. فاصله تانكهاى دشمن با ستون بچههاى گردان ما حدوداً 50 متر بود.
بچهها همگى خيس شده بودند و تجهيزات انفرادى آنها سر و صداى زيادى به راه انداخته بود.
همه نگرانى من اين بود كه تا قبل از رسيدن به دژ دشمن درگير بشويم. اما ديديم كه خداوند رحمت و عنايت خاصه خودش را بر ما نازل كرده، عنايت خداوند همان نزول باران رحمتى بود كه چند دقيقه قبل شروع به باريدن كرده بود. علاوه بر باران، خداوند تند بادى را هم از جانب خودش فرو فرستاده بود.
جهت وزيدن اين تند باد از طرف دشمن به سمت ما بود كه همين وزش باد، خودش تا حد زيادى نور منورها را در آسمان كاهش مىداد به طورى كه منورهاى شليك شده دشمن به آسمان، ديگر جايى را روشن نمىكرد تا دشمن بتواند در پرتو روشنى آنها، ستون نيروهاى نفوذكننده ما را در اطراف خودش مشاهده كند. در آن شرايطى كه سيل عظيمى از نيروهاى ما به صورت دو ستون طولانى به طرف عمق مواضع دشمن در حركت بودند به طورى كه چشم آدمى توان ديدن سر و ته ستون اين نيروها را نداشت، ما به يارى خدا از لابهلاى مواضع و حتى در بعضى نقاط از فاصله صد و پنجاه مترى سنگرهاى دشمن رد مىشديم. با اين حال دشمن ما را نمىديد. در همين حال بىسيمچى گردان گوشى بىسيم را به دستم داد و گفت برادر شهبازى با شما كار دارند.××× 1 متن مكالمه بىسيم اسماعيل قهرمانى با محمود شهبازى؛ مسؤول محور عملياتى سلمان:
- اسماعيل قهرمانى: ما خاكريز اول را رد كرديم و در حال رفتن به سمت دژ مرزى هستيم.
- شهبازى {با تعجب}: اشتباه نمىكنى؟!
- قهرمانى: نخير كاملاً مطمئن هستم، ولى آنجا ازدحام تانكهاى دشمن خيلى زياد است، اگر با آنها روبرو بشويم، ممكن است از پس آنها برنياييم.
شهبازى: سعى كن آنها را دور بزنى و اول بروى سر وقت لوله بخارىها، ولى اگر تانكها سر راهت قرار داشتند با آنها درگير شو و به گردانهاى پشت سرت يعنى سلمان 6 و 8 {ابوذر و مقداد} هم بگو آنجا عمل كنند، باز هم تكرار مىكنم. اگر ديدى اطراف تو خرچنگ هست، با آنها درگير شو، به ابوذر و مقداد هم بگو همراه تو از سمت چپ و راست بيايند و روى خرچنگها عمل كنند. مفهوم شد؟! ×××
وضعيت گردان را به مسؤول محور عملياتى تيپ، برادر شهبازى اعلام كردم توصيه ايشان، درگير شدن سريع ما با تانكهاى دشمن بود. كم كم به خاكريز اصلى دژ عراق نزديك مىشديم. سعى كردم يك آرايشى به نيروها بدهم. با كمال تعجب مشاهده كردم پشت خاكريز هيچ نيروى عراقى حضور ندارد اما تردد زياد خودروهاى دشمن با چراغ روشن روى جاده پشت دژ عراق به ما فهماند كه عراقىها در حال فرار هستند. ستون انبوهى از اتوبوس، نفربر، كاميون و تانك بر روى جاده مرزى ديده مىشدند.
آنها مىخواستند قبل از آنكه نيروها و تجهيزاتشان توسط نيروهاى ما منهدم شوند آنها را صحيح و سالم به عقب منتقل كنند. با مشاهد اين وضعيت تصميم گرفتيم با همان نيروهاى گردان خودمان به آنها حمله كنيم. حملهاى برقآسا شروع شد، به هر جاى ستون مقابل كه شليك مىكرديم، آتش ما به هدف اصابت مىكرد. عراقىها با دستپاچگى به اين سو و آن سو مىدويدند و به سمت يكديگر شليك مىكردند.
گل آلود و باتلاقى بودن زمين مانعى براى حركت و پيشروى نيروهاى خودى بود. به نيروها گفتم پوتينهايشان را در بياورند تا راحتتر حركت كنند. صحنه جالبى بود. بچهها با پاهاى برهنه دنبال عراقىها مىكردند.
همه لباسها خيس بود و بچهها از سرما مىلرزيدند ولى با اين وجود شاد شاد بودند. گرماى ايمان و شوق پيروزى بر دشمن دلهايشان را گرم كرده بود. بعد از رسيدن به جاده دژ، مرحله دوم كارمان را شروع كرديم. بين جاده دژ و جاده مرزى، مواضع بسيار مستحكمى از دشمن وجود داشت كه پر از تانك بود. اين تانكها در پاركهاى موتورى دشمن متوقف شده بودند. آنجا ايستگاه موتورى و ترابرى دشمن بود. پشت جاده مرزى هم پُست اورژانس صحرايى لشگر عراقىها قرار داشت قبضههاى كاتيوشا و توپخانه عراقىها هم در پشت جاده مستقر بودند. علاوه بر اينها حداقل دو تيپ زرهى دشمن هم در آنجا استقرار داشت. در چنين شرايطى ما بايد به جنگ آنها مىرفتيم.
بچههاى بسيجى اول تعداد بسيار زيادى از تانكها را منهدم كردند. بعد هم وقتى پاتك دشمن شروع شد، شجاعانه جلو مىرفتند و راه پيشروى تانكهاى دشمن را سد مىكردند. به آنها حمله مىبردند و موقعى كه به فاصله پنجاه مترى يا حتى بيست مترى اين تانكها مىرسيدند، با گلوله آر.پى.جى آنها را مىزدند. حتى خودم مىديدم برادرهايى را كه بالاى تانكها رفته و با انداختن نارنجك به داخل برجك تانك آنها را منهدم مىكردند.××× 1 بىسيم چى فرمانده گردان مقداد بن اسود؛ واحد عملكننده دست چپ گردان انصار از جنگ تن با تانك در آن روز عاشورايى مىگويد:
... تانكهاى دشمن در سه ستون آرايش گرفته بودند و هر ستون تقريباً سى دستگاه تانك داشت هر تانك به فاصله ده متر از ديگرى حركت مىكرد. فضاى مقابل را تقريباً تانكها پوشانده بودند. فرمانده گردان ما - مقداد - هر چند لحظه يك بار سرك مىكشيد و مىگفت: «هنوز مانده... بايد كاملاً جلو بيايند.»
ستون سمت راست و چپ كه در امتداد هم حركت مىكردند. تقريباً به فاصله يك كيلومترى خاكريز رسيده بودند. با صداى تكبير فرمانده آر.پى.جىزنها شليك كردند. همراه صداى تكيبر، صفير گلولههاى آر.پى.جى در دشت پيچيد. گلولههاى آر.پى.جى به هدف مىخوردند، اما عمل نمىكردند اين امر به دليل زرهبندى زاويهدار تانكهاى مدرنى بود كه دشمن وارد عمل كرده بود. گلوله آر.پى.جى فقط در صورتى كه به برجك يا شنى اين تانكها اصابت مىكرد، مؤثر بود.
اين بار بچهها به سمت شنى و برجك تانكها شليك كردند و مؤثر افتاد صداى تكبيرى كه از حلقوم خشكيده بچهها برخاست آسمان منطقه را شكافت و عراقىها را به وحشت انداخت، آنها مجبور به عقبنشينى شدند. فرمانده فرياد زد: «امانشان ندهيد... تا دور نشدهاند نيروها را بزنيد. تانكها كم كم دور شدند تا از تيررس ما بيرون رفتند و مجدداً آرامش برقرار شد...» ×××
تا اينجاى كار، گردان انصار سه كيلومتر از جاده را پاكسازى و پدافند كرده بود.
چند بار هم عراقىها با پاتكهاى سنگينشان خواستند ما را عقب بزنند كه موفق نشدند تا اينكه در ساعت دو بعدازظهر روز جمعه هفدهم ارديبهشت وضعيت تغيير كرد.
آرايش نيروهاى ما در آنجا به اين صورت بود كه در سمت چپ گردان انصار، گردان ابوذر عمل مىكرد و در سمت چپ ابوذر هم گردان مقداد وارد عمل شده بود.
در ساعت دو بعدازظهر دشمن پاتك سنگينى انجام داد و با استفاده از تانكهاى مجهز T-27 خودش كه متعلق به گارد رياست جمهورىاش بود وارد عمل شد.
ما مىدانستيم كه به اين تانكها گلولههاى آر.پى.جى كارگر نيست اما ما هم غير از آر.پى.جى چيز ديگر دم دستمان نبود، ناچار آنها را به سمت تانكها شليك كرديم.
اين گلولهها وقتى به بدنه تانكها برخورد مىكردند، كمانه كرده و منحرف مىشدند.
نيروهاى ما در آن روز خيلى مقاومت كردند. علىرغم اينكه گلولههاى آر.پى.جى اثر نداشت اما آنها كوتاه نمىآمدند. حتى با استفاده از كلاش هم شده روى اين تانكها رگبار مىگرفتند.
در چنين شرايطى دشمن آمد و نيروهاى سه گردان انصار، ابوذر و مقداد را در حلقه محاصره خودش قرار داد.
من در آن لحظات از ديدن چهره بچههاى بسيجى خجالت مىكشيدم چون مىديدم كه چگونه با چنگ و دندان دارند در مقابل دشمن مقاومت مىكنند.
شرايط ما در آن لحظات طورى نبود كه بتوانيم هم از حد خودمان دفاع كنيم و هم از حد يگانهاى ديگر، چون طبق طرح قرار بود ما در منطقهاى به وسعت شش كيلومتر عمل كنيم كه همين كار را هم كرديم اما قرار نبود كه كل شش كيلومتر را خودمان پوشش پدافندى بدهيم بلكه سه كيلومتر را ما و سه كيلومتر ديگر را بايد نيروهاى «نصر 1« يعنى تيپ 7 وليعصر و تيپ يك لشكر 21 حمزه ارتش مىپوشاندند. كه متأسفانه تا آن لحظه اينها نيامده بودند و آن شرايط سخت براى نيروهاى ما پيش آمد.
حوالى بعداز ظهر، يك تعدادى نيرو از طرف قرارگاه (نصر 1( براى كمك به ما فرستاده شد كه اين نيروها هم، به دليل نداشتن انسجام، تشكل، سازماندهى و مهمتر از همه فرمانده گردان و محور نتوانستند كارى از پيش ببرند. اين نيروها از همان ابتدا با دادن تلفات زياد عقب نشينى كردند. آنها نتوانستند مانع نفوذ دشمن در مواضع ما بشوند. به همين دليل ما از همان نقطه از دشمن ضربه مىخورديم.××× 1 حسين مبارك آبادى معاون دوم گردان انصار الرسولصلى الله عليه وآله وسلم در تشريح وضعيت آن روز مىگويد:
... در سمت چپ مواضع تصرف شده توسط گردان ما، يك عارضه تنگه مانندى وجود داشت كه حدود يك كيلومتر عرض اين تنگه باز بود. قرار بود تيپ 7 ولى عصر(عج) بيايد منطقهاى كه ما تصرف كرده بوديم را از ما تحويل بگيرد تا نيروهاى تيپ 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم آزاد شوند و بتوانند بروند آن تنگه را بپوشانند كه متأسفانه اينگونه نشد. آنها دير رسيدند و عراقىها پيش دستى كردند و از همان ساعات اوليه روز جمعه 17 ارديبهشت آنجا را گرفتند. اين تنگه به صورتى بود كه عراق تنها از آنجا توانست به پشت خطوط ما نفوذ كند و به ما ضربه بزند. از طرف ديگر چون مسؤوليت هدايت عمليات با سپاه بود و مسؤوليت پشتيبانى تك با ارتش، قرار بود ارتش تانك و ادوات به خط بفرستد كه متأسفانه ارتش، زرهى و ادوات را تا ساعت دو بعدازظهر نفرستاد. البته دليل دير آمدن نيروهاى تيپ 7 وليعصر (عج) دزفول هم اين بود كه وسعت منطقه عملياتى آنها زياد بود و آنها در مسير آمدن به سمت دژ متحمل خسارت فراوانى شده بودند به همين منظور نتوانستند به موقع خودشان را به منطقه برسانند. نتيجه اين دير رسيدن و عدم پشتيبانى ارتش اين شد كه تانكهاى عراقى از همان نقطه نفوذ كردند و ما را دور زدند. از بغل، سنگرهاى ما را با تيرهاى مستقيم و دوشكاى روى تانك هدف قرار دادند. همين باعث شد نيروهاى ما بعد از يك ساعت جنگ نابرابر با تانكهاى عراقى مجبور شدند 3 كيلومتر از جاده مرزى عقبنشينى كنند. ×××
تلفات ما هر لحظه بيشتر و بيشتر مىشد.
عامل ديگرى كه باعث شد تا ضربهپذيرى ما در آن لحظات از دشمن زياد شود اين بود كه طبق طرح قرار بود بلافاصله پس از فتح منطقه، ارتش، ادوات و زرهى خودش را وارد عمل كند. بايد لودرها و ماشين آلات سنگين خودش را به آنجا مىآورد تا براى نيروها سنگر احداث كنند و خاكريز بزنند.
اينها هم نيامدند يا وقتى آمدند كه دشمن در مواضع ما نفوذ كرده بود. به قولى وقتى آمدند كه ما به دشمن پهلو داده بوديم. دشمن از همين نفوذ استفاده كرد و با رخنه در خط پدافندى ما نيروهاى ما را از پشت، هدف گلولههاى تانك و مسلسلهاى خود قرار داد. در آن لحظات اصلاً وضعيت مناسبى نداشتيم. نيروهاى پياده دشمن هم در پناه آتش تانكها حركت مىكردند و به جلو مىآمدند.
همينطور از جلو هم زرهى دشمن به داخل ما نفوذ مىكرد. اينها نيروهاى ما را در يك وضعيت مثلثى شكل، مورد محاصره قرار دادند به طورى كه ما فقط از يك طرف آزاد بوديم كه بتوانيم خودمان را به سمت جلو بكشانيم. آنجا هم دشت بود كه اگر وارد آن مىشديم، دشمن به ما خيلى تلفات وارد مىكرد.
وضعيت ما هر آن بحرانىتر مىشد، اما ما تلاشمان را مىكرديم تا مانع نفوذ بيشتر عراقىها به داخل مواضع خودمان بشويم. در همين گير و دار كه از همه جا نااميد شده بوديم، ديديم سر و كله حاج محمود شهبازى پيدا شد. حضور حاج محمود شهبازى قوت قلبى براى ما شد. با كمك حاج محمود، آرايشى به نيروها دادم تا جلوى نفوذ بيشتر عراقىها را بگيرند، اما دشمن از سرپل به دست آمده نهايت استفاده را كرده بود. آنها توانسته بودند هم از جلوى خاكريز و هم از پشت سر ما خودشان را به مواضع ما بچسبانند. امرى كه در نهايت باعث قيچى شدن كامل نيروهاى ما شد.××× 1 از آب و آذوقه خبرى نبود. در آن شرايط سخت ديدم سر و كله «حاج احمد» هم پيدا شد. او با كمك حاج محمود شهبازى و اسماعيل قهرمانى تلاش مىكرد تا نيروها را به مواضع امنترى انتقال بدهد...» ×××
- سعيد قاسمى از فرماندهان ارشد اطلاعاتى تيپ 27 در مرحله دوم نبرد الىبيتالمقدس كه در اين مرحله همراه با نيروهاى گردان انصار در نبرد دژهاى مرزى شركت داشت، درباره نقش محورى قائم مقام تيپ 27 محمود شهبازى در آن وضعيت بحرانى مىگويد:
«... وقتى عراقىها موفق شدند در جناح چپ دژ مرزى از ما سرپلى بگيرند و ما را تقريباً محاصره كنند، تعداد زيادى از بچههاى ما شهيد و مجروح شدند در همان لحظات بنده در كنار حاج محمود شهبازى بودم. به علت وضعيت فوقالعاده خطرناك گردان انصار، ايشان مستقيماً در خط ما حاضر شده بود. خوب مىديدم كه چطور ايشان بىپروا از خودش شجاعت به خرج مىدهد و در مقابل پاتك واحدهاى زرهى دشمن مثل شير سينه سپر مىكند.
شهبازى آن روز يك تنه بچهها را پشت دژ جمع كرد و با كمك شهيد عزيزمان اسماعيل قهرمانى فرمانده گردان انصار، آنها را آرايش داد. براى جمع و جور كردن نيروها آنقدر فرياد زده بودكه ديگر صدايش از حنجره بيرون نمىآمد، به طورى كه حتى نمىتوانست از طريق بىسيم جواب حاج احمد را بدهد. با كم شدن حجم آتش دشمن، نيروهاى گردان انصار، خسته و بىرمق. پشت خاكريز دراز كشيدند. آنها ديگر ناى ايستادن هم نداشتند زير تابش مستقيم آفتاب داغ خوزستان لبهاى خشكيده و ترك خوردهشان آب مىطلبيد، اما چون سيزده كيلومتر پشت سرشان زير آتش شديد دشمن قرار داشت، نيروهايى كه نه آب داشتند و نه آذوقه داشتند و نه مهمات.
چارهاى جز عقب نشينى نداشتيم، توسط پيك گردان به مسؤولين گروهانها ابلاغ كردم تا مىتوانند نيروهايشان را از آن وضعيت نجات داده و كمى به عقبتر بفرستند. اما مگر بچهها قبول مىكردند؟ آنها اصلاً اهل عقبنشينى و اينجور حرفها نبودند. متقاعد كردن نيروها براى عقبنشينى در آن شرايط سخت كار خيلى دشوارى بود. آنها حاضر بودند آنجا بمانند و كشته بشوند اما عقب نيايند.
آنهايى كه حاضر به عقبنشينى نبودند همچنان با نيروهاى دشمن مىجنگيدند و شهيد مىشدند. آن روز صحنههاى دلخراشى ديدم كه تا آخر عمرم آن را فراموش نخواهم كرد.
عراقىها در آن روز به بسيارى از زخمىهاى ما تير خلاص زدند و با تانك از روى بدن آنها عبور كردند.
نرسيدن مهمات، تداركات و آب يخ به دليل امنيت نداشتن جاده و ادامه درگيرى جهت تثبيت مواضع تصرف شده باعث مىشد تا شرايط، هر لحظه براى ما سختتر شود. چند بار درخواست نيروهاى كمكى كردم اما فقط قول مىدادند و از نيروى كمكى خبرى نبود.
با اينكه يك كمى از مواضع خودمان عقبتر آمده بوديم تا بتوانيم بهتر پدافند بكنيم اما به دليل فشار زياد دشمن هر آن، امكان عقبنشينى از مواضع جديد هم وجود داشت. حاج احمد به هر درى مىزد تا بتواند يا نيروى كمكى برايمان بفرستد يا اينكه الحاق تيپ 27 با جناح راست را برقرار كند. او دائماً نيروها را تشويق به مقاومت مىكرد و مىگفت نيروى كمكى در راه است، الان به شما ملحق مىشوند.××× 1 زمينگير شده و از آتش حملات آنها كاسته مىشود. ×××
- در صفحه 618 كتاب همپاى صاعقه وضعيت سه گردان تكور تيپ 27 از جمله گردان انصار الرسولصلى الله عليه وآله وسلم بر روى دژهاى مرزى منطقه كوت سوارى در بعدازظهر روز جمعه هفدهم ارديبهشت 1361 چنين بازگو شده است:
«... متوسليان فرمانده تيپ 27 در تماس بىسيم با فرماندهان سه گردان انصار، ابوذر و مقداد مؤكداً از آنان مىخواهد به هر طريق ممكن، خط را حفظ كنند. او مىگويد: «احدى حق ندارد از موضع خودش يك قدم عقبنشينى كند.»
بىسيم چى گردان ابوذر با متوسليان تماس مىگيرد: «الان 10 تا از تانكهاى دشمن آمدهاند و درست جلوى خاكريز ما موضع گرفتهاند. آنها دارند نيروها و خودروهاى ما را مىزنند. ما هم كه گلوله آر.پى.جى نداريم تا جوابشان را بدهيم. بگوييد چه كار كنيم؟»
لحظهاى بعد با لحنى مضطربتر و صدايى لرزانتر مىگويد: «تعدادشان خيلى زياد شده... به داد نيروهاى ما برسيد. يكى يكى بچههاى ما را دارند با توپ مستقيم تانك مىزنند، همه دارند قتل عام مىشوند!»
متوسليان كه خود در گير هدايت پدافند گردان مقداد در برابر يورش تانكهاى دشمن است به او روحيه مىدهد و مى گويد: مقاومت كنيد... الان نيروهاى كمكى مىرسند.
با آتش توپخانه خودى و اعزام هلىكوپترهاى كبرا مجدداً دشمن وضعيت گردانهاى ابوذر و مقداد از ما بدتر گزارش مىشد. آنها هم نبرد نابرابرى با تانكها و نفرات دشمن داشتند. پاتك دشمن را در حالى سركوب كرديم كه هنوز هيچ آب و آذوقهاى برايمان ارسال نشده بود.
حضور حاج احمد متوسليان و حاج محمود شهبازى در خط، نقطه اتكايى براى نيروهاى ما محسوب مىشد.
آنها با تمام وجود تلاش مىكردند وضعيت را به حالت اوليه برگردانند. حاج احمد با لحنى كه در آن التماس، تهديد و ناسزا موج مىزد همچنان درخواست نيروى كمكى مىكرد. او با صدايى بغض آلود خطاب به برادر رحيم صفوى «ملتمسانه درخواست آتش توپخانه و كاتيوشا مىكند و مىگويد پس چرا نيروهاى نصر-1 نمىآيند، حد خودشان را بپوشانند. تمام نيروهاى من قتل عام شدند.»
دشمن با جمعآورى كليه نيروهاى خود، ششمين پاتك سنگين خودش را شروع مىكند. در همان ابتداى اين پاتك حاج احمد با يك تركش كارى، راهى اورژانس مىشود. نيروهاى ما با كمك نيروهاى گردان مقداد و ابوذر تمام توان خودشان را بكار مىگيرند تا مانع پيشروى بيشتر دشمن بشوند. اين بار در اين رويارويى نابرابر بچههاى گردان مقداد فشار بيشترى را متحمل مىشوند. فشار دشمن آنقدر زياد است كه عاقبت منجر به سقوط جناح چپ دژ مىشود، يعنى همان جناحى كه بچههاى گردان مقداد با چنگ و دندان داشتند از آن دفاع مىكردند.
با تاريك شدن هوا در روز جمعه 1361/2/17 گردانهاى ميثم، اميرالمؤمنين، تبوك و گردان نه سپاه را آوردند تا با انجام عملياتى، ديگر مواضع از دست رفته را باز پس گرفته و خط را تثبيت كنند.
آن شب اين نيروها با وجود دادن شهداى زيادى توانستند ضمن وارد آوردن ضرباتى به دشمن آنها را مجبور به عقب نشينى كنند و مواضع خودشان را نيز تثبيت كنند.
صبح روز 18 ارديبهشت دشمن مجدداً پاتك زد كه تا ساعت پنج بعدازظهر ادامه داشت. در نتيجه اين پاتك، دشمن توانست مجدداً شش كيلومتر از مواضع از دست داده را باز پس بگيرد.
در جريان اين پاتك تعدادى از نيروهاى چهار گردانى كه شب قبل عمل كرده بودند، شهيد و مجروح و يا اسير شدند. از سوى ديگر هيچ كدام از دو طرف درگير، خيال نداشتند از مقاومت دست بردارند. جنگ سختى جريان داشت تا اينكه نيمههاى شب 1361/3/18 نيروهاى عراقى دست به عقبنشينى تعجيلى زدند.
اين حركت دشمن براى ما كمى تعجبآور بود. اما هر چه بود با اين عقبنشينى عراقىها، مرحله دوم عمليات به پايان رسيد. از مسؤولين گردان انصار تا اين لحظه، يكى از مسؤولين گروهانها، پنج نفر از معاونين گروهانها {هر گروهان دو معاون داشت} و هفت نفر از مسؤولين دستهها زخمى يا شهيد شدند. در كل چهل درصد از نيروهاى گردان ما شهيد و زخمى شدند.
يك تعدادى از زخمىهاى گردان با پنهان كردن خودشان در بين شهدا توانسته بودند. بعد از سه شبانهروز سرگردانى خودشان را به مواضع نيروهاى خودى برسانند.
اين مرحله از عمليات هم با همه سختىها و تلخىهايش به پايان رسيد. تلخىهايى كه مىتوانست شيرين باشد اما بر اثر بىتدبيرى يا هر چيزى كه بشود به آن گفت در ذائقه همه ما تلخ شد. اگر تانكها و نفرات ارتش به موقع مىآمدند و به وظايف خودشان عمل مىكردند. اگر ادوات سپاه به موقع وارد عمل مىشد. اگر يگانهاى مجاور حد خودشان را مىپوشاندند اگر...
آيا اين وضعيت براى سه گردان تيپ 27 پيش مىآمد؟
اما ما همه اينها را به حساب لطف و رحمت خدا گذاشتيم. همان جا به نيروها گفتم از وضعيت پيش آمده هيچ نگرانى به دل خودتان راه ندهيد، هدف ما انجام تكليف بوده حالا نتيجهاش چه شده به ما ارتباطى ندارد.
هر چند با عقبنشينى عراقىها نتيجه عمليات هم، مطلوب ما بوده است.
باقيمانده گردان را به عقب منتقل كردم آنجا با مختصر صحبتى كه با نيروها داشتم از زحمات و تلاشهايى كه در طى دو مرحله عمليات سخت و طاقتفرساى «الى بيتالمقدس» انجام داده بودند تشكر كردم و از اينكه به واسطه بعضى ناهماهنگىها سختىها و لطماتى را متحمل شده بودند از آنها عذرخواهى كردم. در ادامه صحبتهايم به نيروها گفتم ما طى دو مرحله از اين عمليات توانستيم ضربات سختى به دشمن وارد كنيم، چندين هزار كيلومتر مربع از خاك ميهن عزيزمان را آزاد كنيم اما مردم منتظرند ببينند تكليف خرمشهر چه مىشود. ما نبايد به دشمن مجال سازماندهى و بازسازى مجدد بدهيم بايد از اين وضعيت به دست آمده نهايت استفاده را بكنيم.
بايد تير خلاص عمليات را با آزادى خرمشهر شليك كنيم.
بعد از صحبتهاى من يك سرى از بچهها آمدند و مشكلاتى را مطرح كردند يكى مىگفت من دانشجو هستم بايد بروم به دانشگاه برسم وگرنه مشروط مىشوم. ديگرى مىگفت من از طرف كارخانه 45 روز مأموريت داشتم الان مأموريتم از سه ماه هم گذشته اگر نروم اخراجم مىكنند. تعدادى ديگر كه محصل سال چهارم دبيرستان بودند آمدند و گفتند: راديو اعلام كرده كه اگر محصلهاى سال چهارم دبيرستان الان در جلسه امتحانات حاضر نشوند، آموزش و پرورش گفته ما ديگر از آنها امتحان نمىگيريم. حالا ما چه كار كنيم كه سال چهارمى هستيم؟! تعدادى هم مىآمدند و مىگفتند كه ما ديگر روحيه ماندن نداريم.
مىگفتند: تعدادى از دوستان و رفقاى ما شهيد شدند، ما بايد خودمان را به مراسم اين رفقا برسانيم. مىگفتند مأموريت ما الان چند ماه است كه تمام شده، مىخواهيم برويم به خانه و زندگى خودمان برسيم.
تا آنجا كه در توانم بود نياز جبهه و ضرورت حضور اين برادران را برايشان تشريح كردم و براى پاسخگويى قطعى به مشكلاتشان لازم بود كه حتماً با فرماندهى تيپ مذاكره كنم. از اين رو تعيين تكليف نهايى اين عزيزان را به صحبت و مذاكره با حاج احمد يا حاج همت منوط كردم.××× 1 مصاحبه زنده ياد حسين داورزنى: راوى اعزامى از دفتر سياسى سپاه به تيپ 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم با سردار شهيد اسماعيل قهرمانى بعد از پايان مرحله دوم عمليات الى بيتالمقدس به تاريخ بيستم ارديبهشت 1361 انجام گرفته است از اين تاريخ به بعد هيچگونه مصاحبه يا دست نوشتهاى از شهيد قهرمانى به جاى نمانده لذا رخدادهاى مراحل بعد از اين برهه تاريخى را به استناد مدارك و گزارشات موجود در آرشيو كنگره سرداران شهيد لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم روايت مىكنيم. ×××
نظرات شما عزیزان: